Demagogy عوام فریبی ــــ
محمدنبی عظیمی    محمدنبی عظیمی

آن روز نیز مثل هرروز وهر آدم تنها،دلمشغولی دیگری نداشتم به جز زُل زدن به صفحهء تلویزیون وکشتن وقت، که    می گویند ارزش هر ثانیه اش مثل یک اشرفی  طلا است .  از سوی دیگر این هم عادتم شده بود که لحظه های کشدار وکشندهء " صدسال تنهایی" ام را  با نگریستن به صفحهء تلویزیون ولی لذت نبردن از برنامه های بی سر وته برنامه سازانی که به ساز مارکیت های غربی می رقصند ، به نحوی از انحاء دست به سر کنم. شاید هم با چشمان بسته به صفحهء تلویزیون می نگریستم زیرا ذهن به شدت مشغول من چیزی ازآن تصاویر رنگین را در خود منعکس نمی ساخت. اگر هم منعکس   می ساخت ، بسیاری وقت ها درحالتی نمی بودم که به چندی وچونی ومحتوای آن تصاویر پی ببرم. آن روزنیز نمی دانم به چه می انیشیدم وبا بال های اثیری خیال به کدام ناکجا آبادی پرواز کرده بودم، که ناگهان صدای شلیک های اسلحه سنگین وسبک و انفجارهای پیهم راکت اندازها ونارنجک های دستی به گوشم رسید؛ اما من به تصور این که کلیپی است از شهکاری های مجاهدین سابق که پس از انتقال مسالمت آمیز قدرت به جان هم افتاده بودند وهمدیگر را برای رسیدن به قدرت دریده وسوراخ سوراخ کرده بودند،-- از فرط بی مضمونی-- به نمایش گذاشته اند، بدون این که خمی به ابرو بیاورم وچشمانم را باز کنم همچنان غرق مکاشفه ودرخود وعوالم خود فرو رفته بودم.  اما تلفون که زنگ زد ویکی از دوستان همدل که با صدای لرزان ونگرانی نمایانی پرسید : "تلویزیون را می بینی واز حوادثی که درقلب شهر کابل درجریان است باخبری ؟..."  ناگهان تکان خوردم و با خود گفتم ای دل غافل ! مگر این جا چهارراهی پشتونستان وآنجا که درمیان شعله های سرکش آتش می سوزد، فروشگاه افغان نیست؟

 

  خدایا ! چه گویم که ناگفتنم بهتراست./ آخر دربرابر چشمان از حدقه برآمده من وتمام جهانیان پنج شش تا طالب سیاه دل وسیه کردار با نفوذ بسیار ماهرانه ازکمربند های فرسوده وبی درو پیکر امنیتی چنان هیاهو و قشقرقی را به راه انداخته بودند که مسلمان نشنود کافرنبیند : مردم کابل که بارها شاهد این ماجرا های مرگبار بودند و هیچ امیدی به نیروهای رزمی داخلی وخارجی نداشتند ومی دانستند که همین اکنون لرزه ء ترس درارکان وجود عالی ترین مقام فرماندهی ارتش کشورحکمفرمایی کرده وبرای نگهداشتن سرش غار می پالد ، جزرها کردن مال وجنس وموتر وکراچی وتبنگ خویش در دکان وسرک وجر وجوی و گریز گریز از صحنه حوادث وسر را زنده کشیدن و امید بستن به دستی که مگر از غیب برون آید واین غایله را فرو نشاند ، چه چاره یی داشتند؟                                                                                          

 

 اما این تنابنده که روزی روزگاری  به خاطر آرامی وامنیت مردم زادگاهم عمری را دراین راه صرف کرده وچندین پیراهن کهنه کرده ام ،  هنگامی که مشاهده کردم برای کشتن چند بی سروپا یک ارتش را بیسج کرده اند و یک لوای کوماندو با استعمال آتش تمام اسلحه دست داشته هنوز هم قادر نیست تا این چند تا تروریست دهشت افگن رادستگیر کند ،آه از نهادم برآمد و به یاد روزهایی افتادم که اسلاف همین سیه پوشان سیه کردار با به توپ بستن شهر کابل وشهریان بی نوای آن صدها هموطن مان را به خاک وخون می نشانیدند و باداران شان پس ازشنیدن این خبربه قهقهه می خندیند، بادهء پیروزی سرمی کشیدند ومی گفتند :"بارک الله بارک الله مجاهدین قهرمان ! بکشید وبسوزانید ... کابل باید بسوزد."

 

   بیخی یادم است که به مجرد اصابت نخستین راکت سکر دشمن داکتر نجیب الله شهید به مثابه قوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان تلفون می کرد و می پرسید : راکت از کجا آمد؟ کدام تنظیم آن را فیر کرد؟ اقدامات گارنیزیون ونیروهای امنیتی چیست؟ درباره تخلیه شهدا و کمک فوری به زخمی ها چه اقدامی کرده ای؟ ومن که می دانستم داکتر نجیب الله فقید درچنین مسأله هایی تا چه اندازه سخت گیر وبی گذشت است ، اگر همان لحظه پاسخ های روشن ودقیق به سوال های وی نمی دادم واز واکنش سریع واقدامات درست نیروهای تحت امرمستقیم وتحت امر اوپراتیفی گارنیزیون کابل به وی اطمینان نمی بخشیدم ، با آتش خشم وی مواجه می شدم و می دانستم که دیر یا زود جزای این تساهل وتغافل را خواهم دید. بلی،  به این می گویند فرماندهی عالی! به این می گویند سطح باز خواست دسپلین وانظباط نظامی و احساس مسؤولیت برای حفظ جان ومال مردم . او که این سجایای عالی ورمز وراز رهبری یک کشور رادربحرانی شرایط از سلف وطنپرست و خرد گرایش زنده یاد ببرک کارمل آموخته بود، بارها از آزمون زمان پیروزمندانه بدر شد وبا مشوره ها ودساتیر درست وبه موقع ما را درمیدان های جنگ با پاکستانی ها ودست آموزهای شان یاری رسانید و خونسردانه رهبری کرد. چه کسی می تواند پیروزی ما رادرجنگ جلال آباد که مدت ها من افتخار فرماندهی آن جبهه را به عهده داشتم انکار کند ویا چه کسی از سوق وادارهء عالی وی در هنگام دفع وطرد وخنثی ساختن کودتای گلبدین – تنی چشم پوشی کند ؟ واما حیف وصد حیف که  دنیا همیشه به کام نیست و افسوس وصد افسوس که آن سبو بشکست و آن ساقی نماند./    

 

 و آن روز نیز که کابل می سوخت ، قلب من وقلب ملیون ها دوستدار این سرزمین را نیز آتش گرفته بود. ما هم یکجا با فروشگاه زیبای افغان می سوختیم وهمان طورکه زبانه های آتش ودود های سیاه وانبوه ازپنجره های آن بیرون می شد وبه هواهای بالا ره می گشود،  از دل ودماغ هر شهروند کابل نیز شعله ودود خشم ونفرین به ناکارآیی وبزدلی آن کوه گوشت نیز به هوا بلند می گردید. آخر مردم توقع داشتند که این بار درحالی که تروریستان با تاکتیک نادرست شان خود هارادرمحاصره قرار داده اند وراه فرار ندارند، به صورت زنده بازداشت گردند ، بدون آن که بینی کسی خون شود ویا شهری را به خاطر کشتن آنان به آتش بکشند. این مسأله را مردم عادی هم می فهمیدند که در چنین مواقعی به رگبار بستن فروشگاه با راکت وماشیندارهای ثقیل نتیجهء دیگری جز تلفات مردم ملکی و به آتش کشیدن فروشگاه نخواهد داد. شنیدم که حتا همین مردم عادی  می گفتند که برای دستگیری این اوباش وارازل فقط ده الی بیست نفر کوماندوی ازجان گذشته وتربیه شده برای نبردهای شهری به کار بود تا به  صورت برق آسا بالای تروریستان حمله می کردند ویا دربام فروشگاه دیسانت می شدند و انسیاتیف حرکات رزمی را از دشمن سلب می کردند. مگر فردوسی بزرگ نمی گفت : دوصد مرد جنگی به از صد هزار؟ درآن صورت نه حاجت توپ بود ونه ضرورت به تانک واستعمال قوای هوایی. اما چنین نکردند. درعوض از ساعت 0930 صبح تا 16عصر یعنی شش ونیم ساعت مکمل آنقدر مرمی اسلحه ثقیل وخفیف به در ودیوار آن فروشگاه  شلیک  کردند که اگر یک لشکر هم درآن جا سنگر گرفته می بود، ازبین می رفت چه رسد به چند تا تروریست بی سروپا.

 

 باری، هرچه شد شد وهر افتضاحی که رخ داد داد؛  ولی این کنفرانس مطبوعاتی واین اداء واطوار فاتحانه برای چه ؟ آخر همان طوری که بارها گفته ونوشته ام مگر مردم کاه خورده اند که هَر را از بَر تمیز ندهند؟ این خاک به چشم مردم ریختن برای چه وبه کدام مناسبت؟ مگر مردم آن چه را که رخ داد به چشمان خود ندیده اند؟ عجیب است که یکی ازآنان باد در غبغب انداخته می گوید چنین حوادثی درهمه جا رخ می دهد حتا درکشور های پیشرفته، دیگری می گوید آنان هیچ دستآوردی نداشتند به جز داخل شدن درفروشگاه ملکی، کاری که هرکس به آسانی می تواند انجام دهد. سومی می گوید سربازان ما شهکار کردند وقلب خود ها را هدف تیر دشمنان قرار دادند.ولی باید به آنان گفت : آری این درست است، آنان شهکار کردند ولی این ازاثرفرماندهی ضعیف واستعمال نادرست قوت ها واسلحه وتخنیک  ازسوی شما بود که جان های نجیب شان را ازدست دادند وقلب شهر کابل درمیان شعله های آتش سوخت ودودش به هوا شد.

 

 سوال های بسیاری است که باید ازاین کنفرانس دهنده گان  پرسید. مثلاً این تروریستان بی سروپا چگونه با خرمنی از اسلحه وکوهی از مهمات به داخل شهر کابل وسرانجام به فروشگاه افغان جایی که پنجاه قدم با تخت پادشاهی افغانستان فاصله ندارد، داخل شدند. یا آیا می توان کشته شدن وزخمی شدن ده ها همشهری ، بربادی وبی خانمان شدن صدها هموطن وحریق شدن بزرگترین وزیبا ترین تعمیر شهررا با تمام هست وبودش ، دستآورد دانست؟ اگر جواب آنان آری است پس این چیز دیگری نیست جز گول زدن مردم . جز خاک پاشیدن به چشم مردم . همان کاری که به زبان سیاسی به آن می گویند : عوام فریبی یا دیما گوژی./


January 26th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات